حتما" ببینید چون تک تکشونو خودم نوشتم.
برای خوندن نامه های عاشقانه و زیبا =====>ادامه مطلب
<<نامه ی عاشقانه>>
من بخاطر عشق به تو سر به بیابان زدم چون وقتی تو را دیدم دیگر از آنچه
در دنیا وجود دارد سیر شدم.
عشق به تو مرا دیوانه کرد به توری که به تو نرسم دیگر دنیا را برای هیچ
چیزی نمی خواهم.
سر به بیابان میزنم شاید بتوانم دوریه تو را تحمل کنم ولی می دانم که این
کار از سر مستیه من نسبت به تو چیزی کم نمی شود.
بشنو از نی چون شکایت می کند
وز جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحهاز فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
"این اولین نامه ی عاشقانه بود تقدیم به همه ی دوستداران عشق"
سلام سلامی دوباره به عشق قدیمی به عشقی که پر از فداکاری است .
میگم چرا تمام مردم دنیا با عشق زندگی میکنن ؟!!!! چرا تمام آدمها فقط میخوان
در راه عشق فدا بشن خوب این سوالی هست که من کردم و خودم هم بهش پاسخ
میدم .
میدونی چرا چون انسان آفریده شده تا با عشق کارهاشو پیش ببره چون فقط عشق
هست که میتونه یه زندگیه دوباره به آدم ببخشه چون انسان محتاج عشق هست
اگر عشقی نبود خدا هم این دنیایی که حالا کوچیک و نامرد شده رو بوجود
نمی آورد . خوب اگر انسان نمیخواست با عشق زندگی کنه حتما" این دنیا هم برای
توهی بود و بجز پوچی هیچ دبگهای نداشت .
خوب حالا حرف من اینه که بیاید با یک صدا عشق رو فریاد بزنیم و بگیم خدا
ممنون هستیم که این هدیه ی خوبت رو تقدیم ما کردی و حالا با هم بگیم دورد
...................................... بر عشق بی پایان .......................................
خوب دوستان شما هم میتونید در این مورد با هم بحث کنید خوشحال میشم نظر
شما رو در مورد عشق بدونم .
نامه عاشقانه ۳
باز میخوام نامه ای بنویسم که بگویم با دلی از درد و با نا امیدی به سوی امید میروم تا دوباره تو را پیدا کنم
میدانم که پیدا کردن تو کار ساده ای نیست ولی باز دست از مبارزه ی زندگی بر نمیدارم تا بگویم تو را
میخواهم بگویم که غیر از تو هیچ موجودی در جهان نمی تواند عشق من نسبت به تو را کم کند .
در راه عشق فقط استواری و صبوری و فداکاری هست که میتونه به آدم ها معنی عشق رو برسونه
پس همیشه سعی کنید با فداکاری و استقامت به سمت عشق خود برید باز ممنونم از خدای خود که
این فرصت رو به من داد تا باز هم با شما و در کنار شما نامه ی دیگری بنویسم .
اگه نامه عشقولانه دارین بدین خوشحال میشم.نظر یادتون نره
<<به نام آن که عشق را با خون به هم پیوند داد>>
در کوچه ای خلوت به دنبال عشق می گشتم عشقی که تا ابد با من باشد عشقی که بتواند من را درک کند
در کوچه ی خلوت گلی را دیدم گلی که پر از احساس و پر از خون جاری از عشق بود.
شاید شما فکر کنید که کوچه ی خلوت فقط برای قصه هایی از جدایی است ولی نه بعضی از کوچه های
خلوت انسان رو به عشق نزدیک تر میکنه .
در آن کوچه یک گلی بود که شاخه ای شکسته داشت گلبرگ های آن پرپر شده بود و جز آه و ناله چیزی
برای حرف نداشت .
من آن شاخه ی خشکیده را به خانه بردم از او مراقبت کردم او را در جایی قرار دادم که سرور تمام گلها
شود به آب دادم از خورشید خواستم که بهترین نور خود را به گل بتاباند تا آن گل شایسته ی سروری گلها
را داشته باشد .
من از او آن قدر مواظبت کردم گاهی دستم از خارهای آن گل زخمی میشد ولی با هر رنج و زحمتی بود
آن را به درجه ی سروری رساندم .
حال من آن گل را در گلدان خود نگه داشته ام و او را همچون خدا میپرستم و او هم با بوی خوش خود
مرا سر مست میکند.
سوالای من از شما لطفا"جواب هرکدوم رو که میدونید در قسمت نظر سنجی برام بنویسین.
عشق یعنی چی ؟
چه کسی میتونه عاشق واقعی باشه ؟
آیا عشق فقط رسیدن به معشوق است ؟
آدم وقتی عاشق شد و به معشوق هم رسید یعنی به هم ی آرزوهاش رسید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظر من عاشقی یه احساسی هست که فقط با رسیدن به معشوق تمام نمیشه کسی میتونه عاشق بشه که این احساس رو درک کنه و بنظرم بچه های ایرانی این احساس رو درک می کنند.
قلم را روی کاغذ می گذارم...........برایت چند خطی می نگارم
به نام خالق وصل و جدایی...........به نام نامی پروردگــــــــارم
سلام ای نازنین بی وفایم...........سلامت هستی ای زیبا نگارم
اگر چه بینهایت دوری ازمن...........تو را تا بینهایت دوست دارم
نمی دانم کجا و در چه کاری...........نمی دانی کجا و در چه کارم
فقط امید وارم شاد باشی...........نه چون من که هزاران غصه دارم
اگر از حال من خواهی غمینم...........از آن روزی که رفتی بی قرارم
دگر خشکیده اشک دید گانم...........برای گریه اشکی هم ندارم
از آن روزی که رفتی تیره گشته...........تمام لحظه های روزگارم
لباس تیره بر تن می کنم چون...........برای مرگ عشقم سوگوارم
پس از تو روی لب لبخند مرده...........چو مجنون اسب ماتم را سوارم
تو را در خواب می بینم دمادم...........که با تو در کنار چشمه سارم
ولی از خواب برخیزم چو بی تو...........تصور می کنم بر تل خارم
برایت می نویسم تا بدانی...........حکایت های چشم اشکبارم
تمام اهل عالم را خبر کن...........که من دیوانهء چشمان یارم
خبر کن تا همه حالم ببینند...........مگر سنگم که تاب غصه آرم
تو احوال مرا از قاصدک پرس...........که او آگه بود از حال زارم
پس از تو روزن نوری ندیدم...........میان دخمهء تاریک و تارم
غمت همچون طنابی گشته لیلا...........مرا آویخته بر چوب دارم
در آخر آرزویم شادی توست...........تو را دست خدایم می سپارم
چرا اصلا برایت می نویسم...........منی که پیش تو ارزش ندارم
چو می دانم نخوانی نامه ام را...........من آن را لای دفتر می گذارم
به نام آنکه می آفریند,می میراند,عشق می ورزد,عاشق می کند
علاقه و محبت شدیدی که سابقا به تو ابراز می کردم
دروغ و تظاهر بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو.
روز به روز بیشتر می شد و هر چه بیشتر تو را می شناختم
به دورویی تو بیشتر پی می برم.
این احساس در قلبم جای می گیرد که بالاخره باید
از هم جدا شویم ودیگه به هیچ وجه راضی نیستم.
روزی شریک زندگی تو باشم و اگر چه عمر کوتاه دوستی چون گلهای بهاری بود ولی
در همین مدت کوتاه توانستم بر شخصیت فرومایه و خصوصیات زشت تو پی ببرم
و بسیاری از اخلاق و صفا تو برایم روشن شده و مطمئن هستم
این خشونت طبیعی و تندخویی بالاخره تو را بدبخت خواهد کرد.
اگر ازدواج ما سر بگیرد تمام عمر
را با پشیمانی خواهم گذراند و اگر چه افسانه ما نیز پایدار به جدایی بود ولی جدا از هم
خوشبخت خواهیم بود و حالا لازم است بگویم که
این موضوع را هیچ گاه فراموش نکن و مطمئن باش
این را سرسری نمی نویسم و چقدر ناراحت کننده است که اگر
باز هم در صدد دوستی با من باشی بنابرین از تو می خواهم که
جواب نامه ام را ندهی چون نامه ات سراسر
درغ تظاهر است و بدون محبت است
و تصمیم گرفتم برای همیشه تو و یادگاری های عشق تلخت را فراموش کنم
به هیچ وجه نمی توانم خود را راضی کنم که دوستت داشته باشم
و شریک زندگی تو باشم حالا اگر می خواهی
به محبت درونی و واقعی من پی ببری.